قصاص بوسه
نویسنده: سیدمحمدعباس زاده(یکشنبه 87/4/16 ساعت 1:54 عصر)
خالد قسری زنی را در کوچه دید و از روی هوس و شهوت آن زن را گرفت و بوسید زن ناراحت و خشمگین به خدمت پیامبر رسید و شکایت کرد رسول خدا کسی را به دنبال قسری فرستاد وقتی خالد آمد پیامبر حقیقت ماجرا را از او جویا شد خالد به گناه خود اعتراف کرد و گفت اگر این زن میخواهد قصاص کند حرفی نیست بیاید قصاص کند.(اوهم مرا ببوسد) از حرف او پیامبر به خنده آمد و از خالد خواست که دیگر این کار را تکرار نکند و او را بخشید.
شوخی پیغمبر
نویسنده: سیدمحمدعباس زاده(یکشنبه 87/4/16 ساعت 1:48 عصر)
مردی مادر پیر خودرا در سبدی میگذاشت و به این طرف و آن طرف میبرد .یک روز در راه پیامبر آنها را دید و به پسر گفت مادرت را شوهر بده آن جوان عرض کرد قربانت شوم مادرم پایش لب گور است دیگر از او گذشته است مادر پیر که از سخن پیامبر خوشش آمده بود گفت :خفه شو تو بهتر میدانی یا جناب پیغمبر در مقابل حرف پیغمبر حرفی نیست!!!!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ